بازلیتز یکی از مهمترین نمایندگان هنر نقاشی و مجسمهسازی آلمان است. هدف او از سر و ته نقاشی کردن موضوعهای آثارش، نشان دادن تأثیر تغییر زاویهی دید بر نگاه و برداشت تماشاگر و تأکید بر این است که “همه چیز نسبی است”.
اگر جایی به اثری برخوردید که مردی به صلیبکشیده شده را وارونه نشان میهد، تصور نکنید که آن کار را سر و ته آویزان کردهاند. این تابلویی است از نقاش و مجسمهساز معروف و موفق آلمانی، گئورگ بازلیتز، (Georg Baselitz) به نام “رقص روی صلیب”. منتقدان این اثر را “مسیح بر صلیب پتروس” خواندهاند. صلیب پتروسی، صلیبی عادی نیست. صلیبی است که به روایت پیروان کلیسای کاتولیک، پتروس مقدس را که یکی از همراهان مسیح بوده، وارونه روی آن میخکوب کردند. البته میگویند که این خواست خود پتروس بوده، چون هنگامیکه “به جرم میسیونر بودن در رم دستگیر شده”، از جلادان خود خواسته است که صلیب را سر و ته کنند، چون خود را شایسته این که مثل “استادش، عیسی مسیح” به صلیب کشیده شود، نمیدانسته است. این روایت مذهبی را، اولین بار هنرمند معروف ایتالیایی، کاراواجیو، با عنوان “پتروس مقدس در حال به صلیب کشیده شدن” در سال ۱۶۰۱ نقاشی کرده است.
مسیح واقعی یا غیرواقعی؟
گئورگ بازلیتز، در بارهی اثر خود “رقص روی صلیب” که در سال ۱۹۸۳ آفریده، میگوید: «این فقط یک تابلو است، این مسیح نیست.» واقعاً هم مردی که در این تابلو به رنگ آبی لاجوردی سر و ته نقاشی شده، هیچ شباهتی به مسیح ندارد. از صلیبی که بهنظر میرسد مسیح غیرواقعی به آن چسبیده، (نه میخکوب شده) تنها باریکههای سبز رنگی پیداست که سطح تخت تابلو را به چهار بخش آبی روشن و تیره، یشمی و صورتی تقسیم کرده. این اثر جنجال برانگیز که بازلیتز به یک کلیسای کوچک اوانجلیک در ایالت نوردراین وستفالن واگذار کرده، نظرات موافق و مخالف بسیاری را در دههی هشتاد دربارهی هنر و آنچه که باید یا نباید باشد و رابطهی آن با مذهب، در آلمان برانگیخت. جدا از این مناقشههای هنری و مذهبی، تابلوی “رقص روی صلیب”، آئینهی تمام عیار سبک کار بازلیتز است: تصاویری جاندار، قوی، گویا که با رنگهای بسیار متضاد و تند در آرایشی نه چندان قراردادی و اغلب وارونه، کنار هم قرار گرفته اند و برداشتی متفاوت از مضمونی عادی را به نمایش میگذارند.
هنرمند “تک رو”
نام اصلی گئورگ بازلیتز، هانس گئورگ برونو کرن است که هفتاد سال پیش در ۲۳ ژانویه در شهر دویچبازلیتز، در شرق آلمان که در آن زمان تحت حکومت “جمهوری دموکراتیک آلمان” بود، به دنیا آمده است.
بازلیتز امروز یکی از مهمترین نمایندگان معاصر هنر نقاشی و مجسمهسازی در آلمان است. البته روشن است که راه این هنرمند، همیشه اینگونه هموار نبوده است: او در سال ۱۹۵۶ در مدرسهی عالی هنرهای تجسمی در برلین شرقی مشغول تحصیل شد، ولی مسئولان امر پس از چندی عذرش را خواستند. دلیل: بازلیتز در “هنرش به اندازهی کافی عناصر سوسیالیستی” را بهکار نمیگیرد. از این رو هانس گئورگ در سال ۱۹۶۱ به برلین غربی رفت، در مدرسهی عالی هنر این شهر نامنویسی کرد تا به تحصیلاتش در این رشته ادامه دهد.
“تابو” شکنی
بازلیتز در اوایل دههی ۶۰ با شرکت در نمایشگاهی در آلمان به بازار هنر راه یافت. در این سالها او از نظر هنری در اپوزیسیون قرار داشت. چرا که هنر تجریدی وارده از آمریکا، در آن روزها همهی زوایای زندگی هنری آلمان را فتح کرده بود و بازلیتز به “نقاشی موضوعی” میپرداخت. بدن انسان، محور اصلی کارهای بازلیتز در این زمان بود: پاها و انگشتان بریده، اعضای بدن و آلتهای جنسی که با رنگهای کثیف و زمخت و تودههای بیشکل مشخص میشدند. بازلیتز با چنین شیوهای به مقابله با رنگهای شاد و شفاف و شیک آثار “هنر پاپ” آمریکایی میرفت. او در این سالها، نام هنری بازلیتز را برای خود برگزید که نشانهی آگاهانهی پیوند او با زادگاهش و تأکیدی بر نسب “آلمانی”اش بود. در این سالها نام بازلیتز که بیش از ۲۵ سال نداشت، بیشتر در رابطه با “تابو” شکنیهای جنجالبرانگیز اجتماعی مطرح میشد. آثاری چون “شب بزرگ هدر رفته” یا “مرد لخت” تابلوهایی از این دستند. در این آثار بازلیتز به مسئلهی سکس مردانه و چگونگی ارضای جنسی این جنس میپردازد. دادستانی کل وقت، این آثار را در سال ۱۹۶۳ مصادره کرد و پس از دو سال، به حکم دادگاه آنها را به صاحبش برگرداند. حکم دادگاه که به سود بازلیتز بود، اما مانع از آن نشد که منتقدان، موتیفهای او را “بیشرمانه” و زبان تصویریاش را “تند و افراطی” نخوانند.
موفقیتهای اولیه
بازلیتز اولین موفقیتش را در سال ۱۹۶۹ با اثر “جنگل وارونه” تجربه کرد. در این اثر بازلیتز برای اولین بار موضوع کارش را سر و ته به نمایش در میآورد. او خود در بارهی فلسفهی شیوهی کار خود میگوید: «همانطور که همه میدانند، من موضوعهای تابلوهایم را سر و ته نقاشی میکنم. از آنجا که تماشاگران، وقت دیدن این تصاویر، نمیخواهند این وارونگی را بپذیرند، همیشه سرشان را به چپ و راست میگردانند یا روی دستها بالانس میزنند. آنها در واقع در تابلو، آن چیزی را مشاهده میکنند که در هر حال میشناسند. فقط در کارهای من آن را سر و ته میبینند و این گیجی دربارهی وارونگی، معنا مییابد، چون در امر باز شناسایی پدیدهها اختلال ایجاد میکند.»
به گفتهی منتقدان، هدف بازلیتز از “تکرار این وارونگی سرگیجهآور” در اغلب آثارش، نشان دادن تأثیر تغییر زاویهی دید بر نگاه و برداشت تماشاگر است و تأکید بر این که “همه چیز نسبی است” و هر چیزی را میتوان از زوایای گوناگون بررسی کرد. این نکات، رازهای آشکاری هستند که همه به آنها آگاهند، ولی واکنش اغلب تماشاگران در برخورد با تابلوهای بارلیتز، واین که میکوشند، موتیفهای سر و ته شدهی او را با چرخاندن سر با زاویهی دید خود منطبق کنند، خلاف آن را ثابت میکند.
ویژگی دیگر آثار بازلیتز، برقراری رابطهی مستقیمی است که او با چیدن و سازماندهی رنگ و فرم روی سطح صاف تابلو، جدا از موتیفی که به آن پرداخته، با تماشاگر ایجاد میکند. از اینرو آثار این نقاش را “کارهایی تماشایی” میدانند و نه تفسیربردار.
“تابلوهای روسی”
زندگی هنرمندانهی بازلیتز پس از به نمایش گذاشتن تابلوی “جنگل وارونه” و آثار دیگری از این دست، سیر صعودی خود را آغاز کرد: از جمله موزهی بازل سوئیس در سال ۱۹۷۰ برای اولین بار، نمایشگاهی از آثار او ترتیب داد. در سال ۱۹۷۲ به شرکت در نمایشگاه بینالمللی داکومنتا در کاسل دعوت شد. دورهای نیز اجراهای جدیدی از کارهای اولیهی خود را در آلمان به نمایش گذاشت. بین سالهای ۱۹۹۸ و ۲۰۰۵ بازلیتز حدود ۶۰ اثر که به “تابلوهای روسی” معروف شدند، آفرید. در این آثار او کارهایی را که در دوران جوانی در آلمان شرقی و در “جمهوری دموکراتیک آلمان” دیده بود، دستمایه قرار داد. بازلیتز این آثار را که موافق سبک “واقعگرایی سوسیالیستی” نقاشی شده بودند، بنا به سلیقهی خود تغییر داد: تابلوهایی از صحنههای جنگ، دوران انقلاب اکتبر، جنگ جهانی دوم و چند تصویر از لنین و استالین. بازلیتز این تصاویر را موافق تکنیک “نقطهگزاری” با رنگهای شاد و مثل همیشه سر و ته نقاشی کرده است.
در تمام سری “تابلوهای روسی”، اثری از پیشزمینهی تاریخی آثار اصلی باقی نمانده است. برخی از منتقدان معتقدند که بارلیتز در این تابلوها، پیشینه و دوران جوانی خود را که در “جمهوری دموکراتیک آلمان” گذشته و با ممنوعیت و محدودیت همراه بوده، از نظر هنری تجزیه و تحلیل کرده است. رنگها در سری “تابلوهای روسی” شفاف، صاف و آبرنگ مانندند.
لنین و استالین برهنه
ویژگی دیگر کارهای بازلیتز که نمایش آنها تا اوایل فوریهی سال ۲۰۰۸ در “دایش تور هاله”ی شهر هامبورگ ادامه دارد، تغییر درجهی وارونگی موتیفهای تابلوها ست که در زاویهای کمتر از ۹۰ درجه، سر و ته نقاشی شده اند. در شماری از این کارها سطوح خالی از رنگ دایره شکلی را میتوان دید که به گفتهی نقاش، در اثر گذاشتن قوطیهای رنگ روی بوم، برای نقاشی ایجاد شدهاند. در چند تابلو هم اثر انگشت یا رد پای او دیده میشود. همهی این آثار از سوی موزههای مهم جهان خریداری شدهاند؛ از جمله تابلوهایی که بازلیتز در آنها لنین و استالین را برهنه نقاشی کردهاست. او از منتقدان خردهگیری که معتقدند بازلیتز به هر کاری دست میزند تا “مطرح و موفق باشد”، میپرسد: «بدی این که آدم بخواهد موفق باشد، چیست؟»
تأثیر سبک بازلیتز
تلاش بازلیتز برای “موفق بودن”، نتایج ملموسی هم بهجای گذاشته است. تأثیر سبک او تا آنجا پیش رفته که نقاشان جوان مکتب لایپزیک، نیز سالهاست که در راه او گام برمیدارند. این مکتب که در اوایل دههی ۹۰ در شهر لایپزیک بهوجود آمده، شاخص روند جدیدی در نقاشی موضوعی ـ شیئ در مقابل نقاشی تجریدی است. اصطلاح “مکتب لایپزیک”، عنوانی است که منتقدان هنری با دیدن آثار نقاشانی چون ورنر توبکه، (Werner Tübke) و برنارد هایزیگ، (Bernhard Heisig) در داکومنتای ۶ در سال ۱۹۷۷ ابداع کردند.
موفقیت جهانی
در اثر انعکاس این موفقیتها، نظر هنرمندان و هنردوستان اروپایی و آمریکایی نیز که ابتدا و سالها آثار بازلیتز را “خیلی تاریک” و “خیلی آلمانی” ارزیابی میکردند و از برپایی نمایشگاهی برای او در کشورهای خود سرباز میزدند، تغییر کرده است: برای مثال سال پیش رویال آکادمی لندن، نمایشگاهی با عنوان مروری بر آثار بازلیتز ترتیب داد که مورد استقبال فوقالعادهی تماشاگران و منتقدان این کشور قرار گرفت. بازلیتز تا به حال اولین و آخرین نقاش آلمانیای بوده است که آثارش به این آکادمی راه یافته اند.
بازلیتز راز موفقیت خود را در ویژگی “شخصی بودن” آثارش میداند. او میگوید: «شاخص آثار من، همیشه تا به امروز، موضوعهایی که اغلب با سرگذشتم پیوند داشتند، بوده است؛ افراد، چشماندازها و رویدادهای زندگیم. »
منبع مقاله: https://www.dw.com